نصیر جوننصیر جون، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره
صالح جونصالح جون، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

دلنوشته هایی برای پسرهای گلم نصیر و صالح

به تویی که دستهای کوچکت تمام دنیای من است...

 

           

 

 

مادرانه

 

 

 

 

 

 

تولد صالح

دردانه ام سلام ، به زندگیمون خوش اومدی . من و بابا امیر و نصیر جون خیلی خوشحالیم که تو قسمتی از زندگیمون شدی . صالح عزیزم در 20 بهمن 1393 در بیمارستان سینای مشهد به دنیا اومد. و برای من و بابا پسری زیبا و برای نصیر گلم برادر و همبازی شد . عشقای مامان دوستتون دارم.... ...
4 بهمن 1395

بدون عنوان

عزیزم سلام  من رو ببخش به خاطر تاخیری که داشتم . توی این چند ماه اتفاق مهمی تو زندگیمون رخ داد و اون اینه که پسرم تو دیگه تنها نیستی ، خدا یه پسر کوچولوی ناز به من و یه داداشی به تو داد. کوچولوی نازم به نام صالح در بیمارستان سینا و تحت نظر آقای دکتر سید مهدی مهدوی به دنیا آمد او هنگام تولد ۳کیلو و۴۰۰ وزن و ۵۱ سانت قد داشت و با آمدنش شادی رو به خونمون آورد حالا دیگه تو یه همبازی واسه خودت داری به امید روزی که تو و صالح یار و غمخوار هم باشین و به درد هم بخورین .
14 مهر 1394

مسافرت شمال

تابستان امسال رفتیم شمال و این چند تا عکس رو از پسر گلم کنار دریا گرفتم اینقدر توی آفتاب بودی که رنگ پوستت حسابی برگشته بود و سیاه شده بودی  از آب نمی ترسیدی و کلی از آب بازی ذوق میکردی  همش می خواستی بری توی آب و به زور میاوردیمت بیرون . عاشقتم ...
30 دی 1393

بدون عنوان

پسر عزیزم سلام . منو ببخش چند ماهی است که نتونستم به وبلاگت سر بزنم  آخه توی این چند ماه اتفاقاتی افتاد  . هم خوب و هم بد  ، نمیخوام از بدیهاش برات بگم چون با یاد آوریش خودم هم عصبی میشم و گریه ام میگیره فقط  کسایی رو که باعثش  شدن رو به خدا میسپارم . اما از خوباش ایشا ا... تا یک ماه دیگه داداشیت به دنیا میاد امیدوارم برای هم ،همبازیهای خوبی بشین و به درد هم بخورین . هنوز اسمی براش انتخاب نکردیم اما تو هر روز به یک اسمی صداش میکنی یعنی اسم بازیگرای تلویزیون رو روش میزاری و صداش میکنی . یه روز میگی عثمان یه روز میگی نوید یه روز میگی نیما و ....  امیدوارم خوش نام و خوش روزی باشه  پسرای گلم دوستون دارم&n...
30 دی 1393

نفس مامان

اینم یه پسر جیگر بدون مو ( عاششششششششششششقشم ) البته با کلی رشوه گذاشتی موهاتو کوتاه کنیم  حالا پسرم دیگه گرما نمیخوره (ایشا ا... زود در بیاد آخه خودم بیشتر غصه خوردم ) ولی مدام میری جلوی آینه و خودت رو نگاه میکنی و میگی : مامان نگاه چه خوشگل شدم فدات شم که خودت رو دلداری میدی احساس میکردم غصه میخوری اما خوشبختانه راحت با این مسأله کنار اومدی    ...
9 تير 1393

ماه رمضان مبارک

یکشنبه 8 تیر 1393 مصادف با اولین روز ماه مبارک رمضان 1435 هجری قمری ماه رمضان می آید.... می دانی در این ماه میهمان چه کسی هستی ؟ او که معبود جهانیان است و عفو کننده گنهکاران . از او درخواست سلامت روزه و شب زنده داریت را بنما! در این ماه تلاش کن تا به خشنودی پروردگارت نزدیکتر و از خشم او دور شوی . از مهربانترین مهربانان توفیق خواندن آیاتش را طلب کن! برای تیز هوشی و بیداریت دعا کن و از هر چه در آن بی خردی و اشتباه است بپرهیز . سهمت را از خیر و برکت این ماه افزونتر بخواه که او بخشنده ترین بخشندگان است. ...
8 تير 1393

ولادت امام زمان

باسلام ای آقا ...          شبتان مهتابی... روز میلاد شما در پیش است... عرض تبریک آقا...          و کمی بیتابی... چشم عالم به دقایق نگران خواهد شد ... کوچه ها منتظرند ... دشت ها حوصله ی سبزه ندارند دگر ... پس چرا دیر آقا ؟ ای نفس ها به فدای کف نعلین شما ! ... اندکی تند قدم بردارید . جمعه 1393/3/23 میلاد صاحب الزمان بر همه مبارک امروز فهمیدم قراره یه نی نی کوچولو بهمون اضافه بشه و از این بابت خیلی خوشحالم و خدارو شکر میکنم . ...
23 خرداد 1393

فرزند دلبندم دوستت دارم

       فرزند عزیزم : آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی صبور باش و مرا درک کن ، اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم و یا نتوانستم لباسهایم را بپوشم صبور باش و به یاد بیاور که همین کارها را به تو یاد دادم ، اگر زمانی که صحبت میکنم حرفهایم تکراری و خسته کننده است صبور باش و حرفهایم را قطع نکن و به حرفهایم گوش فرا ده ، همانگونه که من در دوران کودکی به حرفهای تکراریت بارها و بارها با عشق گوش فرا دادم . اگر زمانی را برای تعویض من میگذاری با عصبانیت این کار را نکن و به یاد بیاور ، وقتی کوچک بودی ، من نیز مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت را عوض کنم . برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم...
20 خرداد 1393

عشق مامان

یکی دیگه از کارایی که پسرم تازگیها یاد گرفته اینه که وقتی توی ماشینیم لبه پنجره میشینه و هواپیماها رو نگاه میکنه  و همینکه امیر جون واسه خرید از ماشین پیاده میشه فوری میره جای باباشو میگیره  ...
17 خرداد 1393