نصیر جوننصیر جون، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره
صالح جونصالح جون، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره

دلنوشته هایی برای پسرهای گلم نصیر و صالح

پسر هنرمند مامان

نه اشتباه نکیند این نه مال داوینچی نه وینسنت ون گوگ نه پیر آگوست رنوار نه رامبراند نه ایوان آیوازوفسکی نه پیتر بروگل نه پل گوگن نه جان کنستابل نه جی ام دبلیوترنز بلکه هنر پسر خوشگل منه به اسم نصیر و با همین دستای کوچولوش این اثر را به ثبت رسوند اینم پسر طلا بعد از نقاشی ...
13 ارديبهشت 1393

فرشته کوچک من

کودکم ! این دوست داشتن است این همان حس قشنگی ست که دلم میخواهد او درون دل من جای باز کرده است کودکی بازیگوش نازنینی با هوش چشمهای مشکی پوستی مهتابی گیسوانی چو شب بی مهتاب که نسیم خوش او دلها برده ز کف  آری آری آری دوستش میدارم قهقه های قشنگش که همه مستانه حاکی از سر درون خوش اوست دوستش میدارم من که خود میدانم او یقین سهم من است  از بهشت خاکی.   ...
13 ارديبهشت 1393

کودک من

کودکم آرام آرام قد می کشد و من در سایه امن صداقت ناب کودکانه اش بزرگ می شوم ... او می رقصد و من آرام آرام نوای کودکانه اش را زمزمه می کنم ... او می خندد و من از شوق حضورش اشک می ریزم ... اوآرام در آغوشم آرام می گیرد و من تا صبح از آرامشش آرام می شوم ... او پرواز می کند و من شادمانه آنقدر می نگرمش تا چشمانم جز او هیچ نبیند... او بازی می کند ...کودکانه ... می پرد ،حرف می زند ... به زبانی که کسی جز من نمی فهمدش ... و طبیعت را حس می کند !           خدا را می بوید ! و من ... کودکانه ... در سایه بزرگیش پنهان می شوم ... تا از گرمای دست نوازش غیب بی بهره نمانم ! آری ! ای...
13 ارديبهشت 1393

پسر مامان

جمعه 1393/2/12 با عزیز جون و بابا حاجی رفتیم باغ و نصیر جون کلی آب بازی کرد .  ...
12 ارديبهشت 1393

شیطنت های نصیر جون

این روزها رو خیلی دوست دارم . شیطنت ها تو با وجود کم حوصلگی هام  دوست دارم .گاهی وقتها می مونم به کارهات بخندم یا از دستت عصبانی بشم .همش دنبال موقعیتی میگردی تا یه خرابکاری کنی   چندشب پیش ، از بس خونه بابا حاجی بدو بدو میکردی خانم همسایه اومد بالا و از سر و صدا اعتراض کرد  شبها وقتی میخوام  مسواک بزنم تو هم میای دم در دستشویی میگی مامان منم مثبات ( مسواک) میخوام  البته فقط به خاطر خمیر دندون توت فرنگیه چون از مزه اش خوشت اومده .وقتی هم که میخواهیم بخوابیم اعتراض میکنی و نمیخوای بخوابی     کتاب رو هم خیلی دوست داری و دلت  میخواد من یا امیر جون برات کتاب  بخونیم     ...
11 ارديبهشت 1393

شب آرزوها

                                                شب آرزوهاست و من قاصدکی به دست باد سپردم با بهترین آرزو ها برای تو  تو همان چیزی هستی که از خدا میخواهم زیباترین آرزوی من... ...
11 ارديبهشت 1393

یه خونه کوچولو واسه نصیر جون

اینم یه خونه اختصاصی واسه پسرم که با عروسکاش توی اون بازی میکرد و بچه هاشو توش می خوابوند ، دست سازه مامان که البته یک روز بیشتر از دست وروجک مامان دوام نیاورد و زود خرابش کرد. ...
9 ارديبهشت 1393

یک دنیا نصیر

نازنینم  همین که تو را دارم ، انگار بهترین هدیه دنیا را دارم ، دیگر در بین ستاره ها به دنبال درخشانترین ستاره نیستم ، چون تو درخشانترین ستاره روی زمینی ، در میان گلها به دنبال زیباترین گل نیستم ،              چون تو در باغ زندگیم شکفتی ،                                   وقتی آمدی از آن پس همه دنیای من شدی، دوستت دارم.     ...
9 ارديبهشت 1393

گازکشی باغ

امروز جمعه 1393/2/5  بالاخره بعد از مدتها انتظار باغ بابا حاجی گاز اومد و امیر جون و بابا حاجی آبگرمکن رو راه انداختن ، ما خیلی از این بابت خوشحال شدیم و کلی با نصیر آب بازی کردیم بعد نصیر با کامیونش توی باغ خاک بازی میکرد تا غروب باغ بودیم  نصیر جون اونقدر بازی کرد که موقع برگشت توی ماشین خوابش برد . از اونجا رفتیم خونه عمو حسین جلسه ، وقتی نصیر جون بیدار شد خیلی بد اخلاق بود یه کم که گذشت و خواب از سرش پرید خوش اخلاق تر شد و تازه رفت سراغ اسباب بازیهای محمد جون و وقتی ما میخواستیم بیایم خونه دیگه نصیر نمیخواست با ما بیاد ولی ما به زور آوردیمش و باز توی ماشین از فرط خستگی خوابش برد.              ...
5 ارديبهشت 1393