نصیر جوننصیر جون، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره
صالح جونصالح جون، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره

دلنوشته هایی برای پسرهای گلم نصیر و صالح

تولد یکسالگی

بهترین آهنگ زندگی من تپش قلب توست                       و قشنگ ترین روزم ، روز شکفتن توست                                    تولدت مبارک  چه بی همتا روزی ست برای من بی همتا و بی مانند... برای من ، منی که تو را از جانم دوست تر میدارم...   تار و پود ذهنم عجین شد با این زمان خجسته از روزی که قلبم با حس بودنت آشنا شد... حقا که پر و بالم بخشیدی با آمدنت اکنون فرشته مهربان آرزو هایم ... بدان که وجود من لبریز شوق بودن توست چنان سرشارم از ...
28 دی 1391

نصیر و دیگچه پزون

جمعه 1391/10/22 دیشب عزیز جون و بابا حاجی دیگچه نذری درست کردند .امروز ما با خاله جون نهار رفتیم خونه بابا حاجی تا بعد از نهار برای تقسیم دیگچه ها بریم . اما نصیر باز حال نداشت و دائم گریه میکرد . شب با امیر جون بردیمش کلینیک کودک ،دکتر گفت یه نوع ویروس که سه روز طول میکشه تا دورانش تموم بشه و باید صبر کنیم ، اون شب تا صبح تب کرد و من هر سه ، چهار ساعت بهش قطره تب بر دادم تا تبش بیاد پایین . 6 روز دیگه تولدشه امیدوارم تا اون روز خوب بشه .              ...
22 دی 1391

چهارمین دندون

امروز 1391/10/18 و پنجمین سالگرد ازدواج من و امیر جون است .       و درست در همین روز چهارمین مروارید درخشان در دهان کوچولوت برق زد مبارکه ! ...
8 دی 1391

سومین دندون

امروز 1391/9/25 عسل مامان از صبح که بیدار شد اصلا" حال نداشت و خیلی بی قراری میکرد . وقتی خواستم ظهر بهت سوپ بدم میلی برای خوردن نداشتی منم با هزار ترفند و بازی یه کم سوپ بهت دادم اما متاسفانه همشو بالا آوردی ، اونجا بود که فهمیدم سومین مروارید کوچولو توی دهانت برق میزنه و تازه دلیل تمام بیقراری هاتو فهمیدم مبارک باشه عشقم.  ...
25 آذر 1391

راه رفتن عسلکم

پنجشنبه 1391/8/25 بابایی ، مامانی ،عمه افسانه و علی آقا با رکسانا جون اومدن خونه مون و تو کلی با رکسانا بازی کردی ،  اون روز تو با تشویق افسانه جون چند قدمی راه رفتی ،البته پیش از این دستت رو به مبل میگرفتی و راه میرفتی .اما حالا بدون کمک ، عشق من به امید روزی که قدمهای مهمتری در زندگی برداری  به خدا میسپارمت.                                                                             یه روز خوب خدا          ...
25 آبان 1391

آش دندونی

امروز1391/7/4/ با کمی تاخیر خونه خاله جون برات آش دندونی درست کردیم تا انشاءا... بقیه دندونات راحت در بیان دلم میخواست توی خونه خودمون برات جشن دندونی میگرفتم اما به خاطر کمبود جا نتونستیم . بابا حاجی و عزیز جون هم اومدن خونه خاله ،و همه دور هم آش خوردیم . بعد واسه بابایی و مامانی . عمه ها و عموها و دایی ها هم بردیم خونه هاشون و همشون بهت کادو دادن دستشون درد نکنه .                                          انار دونه دونه          پسری دارم دردونه       قشنگ و مهربونه انا...
4 مهر 1391

اولین دندون پسرم

امروز 1391/6/25 عروسی ثریا جون است . و در همین روز بعد از کلی بیقراری و بی تابی و تب ، متوجه شدم اولین مروارید کوچولوی سفید زیر اون لبهای خوشگلت پیدا شده  مبارکت باشه عزیزم . در ضمن از امروز وروجک مامان دستش رو به مبل میگیره و بلند میشه قشنگم خیلی دوستت دارم .      ...
25 شهريور 1391

کارهای جدید شیطون بلا

جمعه 1391/5/27 و عزیز دل مامان فردا   7 ماهش تموم میشه ، پیشاپیش 8 ماهگیت مبارک .          از امروز یاد گرفتی خودت رو روی زمین میکشی ،و به هر چیزی که نظرتو جلب میکنه  دست میزنی ودائم تو فکر خرابکاریی ، راستی حالا بدون کمک میشینی و کلی هم ذوق میکنی .                                     ...
27 مرداد 1391