نصیر جوننصیر جون، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره
صالح جونصالح جون، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره

دلنوشته هایی برای پسرهای گلم نصیر و صالح

نصیر جون در استخر

امروز چهارشنبه 1393/3/14 مصادف است با رحلت امام خمینی و تعطیل رسمی و ما رفتیم باغ پیش عزیز جون و بابا حاجی . بابا حاجی داشت استخر رو آب میکرد و من و نصیر جون هم کف استخر کلی آب بازی کردیم ، تازه فهمیدم پسرم آب نمیبینه وگرنه شناگر ماهریه اونقدر آب بازی کرد که از آخر به زور از آب آوردیمش بیرون . ...
14 خرداد 1393

امیر حسین و نصیر در پارک

شنبه 1393/3/10 رفتیم خونه عزیز جون ، امیر حسین هم اونجا بود بعد سه تایی رفتیم پارک ، نصیر با امیر حسین کلی بازی کرد و خیلی بهشون خوش گذشت اما یکدفعه رعد و برق و بارون و در پی اینها تگرگ اومد و ما تا بند اومدن بارون و تگرگ زیر سرسره  قایم شده بودیم و وقتی بارون بند اومد به ناچار اومدیم خونه ، چون همه جا خیس شده بود و نمی شد بازی کنن اما تا رسیدیم خونه هر سه تامون خیس شده بودیم .     ...
10 خرداد 1393

توت خوری در باغ

جمعه 1393/3/9 با عزیز جون و بابا حاجی رفتیم باغ ، توت خوری . باغ تو این فصل خیلی قشنگه آخه همه جاش پر از گله و اگه نصیر جون همکاری کنه میشه عکسای قشنگی گرفت که متاسفانه نصیر جون از عکس زیاد خوشش نمیاد من این عکسا رو با هزار دردسر ازش گرفتم امیدوارم خوب شده باشه. بفرماییییییییییییید تووووووووووووووووووووت . ...
9 خرداد 1393

روز پدر 1393

سر چشمه ی عشق با علی آمده است گل کرده بهشت تا علی آمده است شد کعبه حرمخانه میلاد علی (ع) کز کعبه صدای یا علی آمده است    پدر ؛ ترجمه علی علیهالسلام پدر ! میخواستم درباره ات بنویسم ؛گفتم :ید اللهی؛ دیدم ، علی است . گفتم : نان آور شبانه کوچه های دلم هستی ؛ دیدم ، علی است . خلوص تو در عشق ورزیدن را نوشتم و روح تو را از هر طرف پیمودم، به علی رسیدم . آنگاه ، دریافتم که تو ، نور جدا شده ای از آفتاب هستی ، تا از پنجره هر خانه ای ، هستی را گرما ببخشی ؛ و اینگونه بود که علی علیهالسلام، نماینده خدا و نبی شد . و پدر  نماینده علی علیهالسلام....
23 ارديبهشت 1393

نصیر جون و باغ وحش

جمعه 1393/2/19 بعد از ظهر با امیر جون رفتیم دنبال رکسانا و با هم رفتیم باغ وحش و گل پسرم برای اولین بار حیوانات رو از نزدیک میدید . آنقدر از دیدن به قول خودش آقا شیره هیجان زده شده بود که من و امیر جون هم به وجد می اومدیم . به امیر جون میگفت بابا ولم کن برم آقا شیره و ببره رو بخورم . کلی بهمون خوش گذشت از اونجا رفتیم خونه افسانه جون و نصیر جون  با رکسانا و مهدیار بازی کرد  . امیر جون میگفت چه جمعه پر دغدغه ای داشتیم ما ، سارا جون اسباب کشی داشت ، افسانه جون روز قبل عمل داشت و نی نی دایی رضا با کلی استرس و هیجان به دنیا اومد آخه میگن یک ماه و نیم زودتر به دنیا اومده اما شکر خدا حال هر دوشون خوبه قدمش خیر باشه ایشا ا... و سایه پدر و...
19 ارديبهشت 1393

نصیر جون در پارک

با عزیز جون رفتیم پارک گلها نزدیک خونه شون توی پارک چند تا دوست پیدا کردی که البته همه شون از خودت بزرگتر بودن بعد از کلی بازی و تاریک شدن هوا به زور آوردیمت خونه  ...
15 ارديبهشت 1393