راه رفتن عسلکم
پنجشنبه 1391/8/25 بابایی ، مامانی ،عمه افسانه و علی آقا با رکسانا جون اومدن خونه مون و تو کلی با رکسانا بازی کردی ،
اون روز تو با تشویق افسانه جون چند قدمی راه رفتی ،البته پیش از این دستت رو به مبل میگرفتی و راه میرفتی .اما حالا بدون کمک ، عشق من به امید روزی که قدمهای مهمتری در زندگی برداری به خدا میسپارمت.
یه روز خوب خدا نی نی بلند شد از جا
جیغ می زد و می خندید او شروع کرد به تا تا
می خورد زمین پا می شد نی نی خسته نمی شد
می افتاد و می خندید دوباره سر پا میشد
مامان جون مهربون بابا با لب خندون
کف زدن های اونا چه کیفی داره آخ جون
چه حالی داره کودک راه می ره بی رورو وک
تاتا تاتا می کنه می ره بدون کمک