نصیر جوننصیر جون، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره
صالح جونصالح جون، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

دلنوشته هایی برای پسرهای گلم نصیر و صالح

تولد خاله جون

یکشنبه 1392/12/25 امروز تولد خاله جونه و چون عزیز جون نیستن و رفتن کربلا کادوشون رو دادند به من تا روز تولدش بهش بدم و ما هم شب با امیر جون رفتیم خونه حسن آقا تا کادوی خاله جون رو بدیم دایی مجتبی هم اومد .خاله جون شام درست کرده بود و ما بعد از خوردن شام اومدیم خونه (خواهر عزیزم تولدت مبارک)                    ...
25 اسفند 1392

بابا حاجی و عزیز رفتن کربلا

چهارشنبه 1392/12/21 امروز قراره بابا حاجی و عزیز جون با چند تا از اقوام دیگه برن کربلا ومن تصمیم گرفتم صبح وقتی امیر جون میره سر کار من هم برم خونه بابا حاجی و از امیر جون خواستم تا من و تو رو صبح بزاره سر ایستگاه اتوبوس آخه مسیرش خیلی راحته و با یک اتوبوس میشه بریم البته به شرطی که امیر جون مارو تا ایستگاه برسونه ساعت 7/5 رسیدیم خونه عزیز اونها قرار بود ساعت 10 فرودگاه باشند خاله جون و ریحانه هم اومدند، زهرا مدرسه بود .ساعت 9/5 علی آقا و خاله جون با حسین پسر خاله من اومدند خونه عزیز جون تا باهم برن فرودگاه و ما چون ماشین نداشتیم نتونستیم باهاشون بریم آخه امیر جون نتونست مرخصی بگیره ، تو پاهای باباحاجی رو محکم گرفته بودی و میگفتی : (با...
21 اسفند 1392

مراسم عقد عمو ایوب

جمعه 1392/12/16 امروز تالار عمو جون است . من وقت آرایشگاه داشتم و تو پیش امیر جون بودی . بابا حاجی و عزیز جون با دایی مجتبی رفته بودند تهران ، آخه از طرف امداد خودرو دایی رو واسه جشن دعوت کرده بودند آخه داداشم کارشناس نمونه در مشهد شناخته شده ( انشاءا... دامادیش ) و امروز میرسیدند مشهد . تو و امیر جون رفته بودید خونه بابا حاجی آخه آرایشگاه من با اونجا یک میلان فاصله داشت ، بعد اومدید دنبال من و سه تایی رفتیم تالار . خیلی خوش گذشت البته تو خیلی شیطونی کردی و یک جا بند نمی اومدی و من همش دنبالت بودم که از دستم فرار نکنی . بابا حاجی و عزیز به محض اینکه رسیده بودند مشهد رفته بودند دنبال خاله جون و با هم اومده بودند تالار . وقتی اونها اومدند خیا...
16 اسفند 1392

تولد بابایی

یکشنبه 1392/11/20 امروز تولد بابایی است و شب قراره بریم خونه شون و قراره همگی با هم واسه بابایی کت و شلوار بخریم .مامانی یه کیک خوشمزه درست کرده بود و بعداز خوردن کیک و شام اومدیم خونه  (بابایی تولدتون مبارک ایشاا... صد ساله شین نه صدوبیست ساله شین نه صدوبیست سال کمه الهی زنده باشین)                                                            ...
20 بهمن 1392

تولد 2 سالگی نصیر جون

امروز شنبه 1392/10/28 و عزیز مامان 2 ساله شد و ما بازبه خاطر کوچک بودن خونه مون نتونستیم برات جشن تولد بگیریم واسه همین من و امیر جون تصمیم گرفتیم مثل سال گذشته یک کیک کوچولو بگیریم ویه جشن کوچک برات بگیریم تا لااقل چند تا عکس یادگاری داشته باشیم بعد رفتیم خونه بابایی ،بعد از خوردن کیک و گرفتن عکس همه کادوهاشون رو دادند ،بابایی و مامانی سکه دادند،عموایوب و هما جون یه تفنگ آبی خوشگل که خیلی هم دوستش داری دادند،عمه افسانه یه ماشین به قول خودت مرقز (قرمز) خیلی خوشگل  و عمه سارا که ما رو شرمنده کرد و یه لباس قشنگ واسه مامان گل پسرم خریده بود داد . دست همشون درد نکنه در ضمن چون تولد مامانی 30 دی ماه بود عمه سارا و هما جو...
28 دی 1392

مراسم گفتگوی عمو ایوب

  امشب قراره همگی واسه گفتگو بریم . قرار گذاشتیم بعد از نماز مغرب و عشاء بریم خونه بابایی  و از اونجا با هم بریم خونه عروس خانم تو اونجا خیلی اذیت کردی به حدی که از اومدنم پشیمون شدم . به هر حال بعد از توافق خانواده ها عروس خانم  به همه باقلوا تعارف کرد تا دهنمون رو شیرین کنیم (مبارکشون باشه خوشبخت بشن  ) بعد از شام اومدیم خونه و تو از بس شیطونی کرده بودی تو ماشین خوابت برد و وقتی رسیدیم خونه لباسات رو عوض کردم هیچی متوجه نشدی شب بخیر شیطونکم.                                                ...
25 مهر 1392

کلماتی که عسلکم میگه

            بگیر = بجیر بریز = بریس ماشین = ماسین هواپیما = هوا شب بخیر = چخده کتاب = عتاب کلاه = خلاه پفک =پفت بلا نگو = بلا به دور و.... مامان فدای شیرین زبونیات ...
24 شهريور 1392