نصیر جوننصیر جون، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره
صالح جونصالح جون، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره

دلنوشته هایی برای پسرهای گلم نصیر و صالح

بابا حاجی و عزیز رفتن کربلا

1392/12/21 3:18
نویسنده : سعادت
118 بازدید
اشتراک گذاری

چهارشنبه 1392/12/21 امروز قراره بابا حاجی و عزیز جون با چند تا از اقوام دیگه برن کربلا ومن تصمیم گرفتم صبح وقتی امیر جون میره سر کار من هم برم خونه بابا حاجی و از امیر جون خواستم تا من و تو رو صبح بزاره سر ایستگاه اتوبوس آخه مسیرش خیلی راحته و با یک اتوبوس میشه بریم البته به شرطی که امیر جون مارو تا ایستگاه برسونه ساعت 7/5 رسیدیم خونه عزیز اونها قرار بود ساعت 10 فرودگاه باشند خاله جون و ریحانه هم اومدند، زهرا مدرسه بود .ساعت 9/5 علی آقا و خاله جون با حسین پسر خاله من اومدند خونه عزیز جون تا باهم برن فرودگاه و ما چون ماشین نداشتیم نتونستیم باهاشون بریم آخه امیر جون نتونست مرخصی بگیره ، تو پاهای باباحاجی رو محکم گرفته بودی و میگفتی : (باباحاجی تورو خدا نرو) و من وعزیز جون بهت میخندیدیم خلاصه اونها رفتند و دل ما رو هم با خودشون بردن .

ساعت 12/5-1 بود که دایی مجتبی اومد دنبالمون و با هم رفتیم خونه خاله جون و تا غروب اونجا بودیم تا بابا امیر اومد دنبالمون و رفتیم خونه 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)