نصیر جوننصیر جون، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره
صالح جونصالح جون، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره

دلنوشته هایی برای پسرهای گلم نصیر و صالح

مراسم گفتگوی عمو ایوب

  امشب قراره همگی واسه گفتگو بریم . قرار گذاشتیم بعد از نماز مغرب و عشاء بریم خونه بابایی  و از اونجا با هم بریم خونه عروس خانم تو اونجا خیلی اذیت کردی به حدی که از اومدنم پشیمون شدم . به هر حال بعد از توافق خانواده ها عروس خانم  به همه باقلوا تعارف کرد تا دهنمون رو شیرین کنیم (مبارکشون باشه خوشبخت بشن  ) بعد از شام اومدیم خونه و تو از بس شیطونی کرده بودی تو ماشین خوابت برد و وقتی رسیدیم خونه لباسات رو عوض کردم هیچی متوجه نشدی شب بخیر شیطونکم.                                                ...
25 مهر 1392

کلماتی که عسلکم میگه

            بگیر = بجیر بریز = بریس ماشین = ماسین هواپیما = هوا شب بخیر = چخده کتاب = عتاب کلاه = خلاه پفک =پفت بلا نگو = بلا به دور و.... مامان فدای شیرین زبونیات ...
24 شهريور 1392

عقیقه شدن نصیر جون

 سه شنبه 1392/5/8 مساوی است با 21 رمضان من و امیر جون تصمیم گرفتیم تو رو عقیقه کنیم . بعد مطلع شدیم دوره قرآنی که عزیز جون میره هر سال شب 21 رمضان با کمک مردم غذا درست میکنند . عزیز جون گفت اگه دوست دارین شما هم گوسفند عقیقه تون رو بدین اینجا و امی جون هم قبول کرد . البته ما فقط پول گوسفند رو دادیم و اونها خودشون هم گوسفند رو خریدن هم دعاشو برات خوندن و برای سلامتی و عاقبت به خیری تو کلی دعا کردن و به قول دوست عزیز جون تو رو بیمه امیرالمومنین کردیم . امیدوارم حضرت علی (ع) یار و یاورت باشد.             ...
8 مرداد 1392

سفرنامه نوروز 1392

امروز 1391/11/28 من و امیر جون به همراه نصیر کوچولو ساعت 9 صبح راه افتادیم به سمت بندر عباس . ساعت 3 بعد از ظهر قبل از فردوس ، کنار جاده زیر انداز پهن کردیم و نهار خوردیم کمی هم استراحت کردیم تا نصیر یه هوایی بخوره .شب را هم فردوس ،خانه معلم شام خوردیم و همان جا خوابیدیم .صبح بعد از صبحانه حرکت کردیم و نهار را بین راه خوردیم. غروب رسیدیم کرمان و بعد از کلی جستجو جایی برای موندن پیدا کردیم خیلی خسته بودیم بنابراین تصمیم گرفتیم صبح بریم گردش .صبح بعد از خوردن صبحانه رفتیم توی شهر تا یه چرخی بزنیم ، میدان ،حمام و بازار گنجعلی خان رو دیدیم و کلی عکس قشنگ گرفتیم همچنین موزه و ضرابخانه گنجعلی خان و باغ شاهزاده و مجموعه وکیل . ما 2 شب کرمان بودیم ...
28 بهمن 1391

تولد یکسالگی

بهترین آهنگ زندگی من تپش قلب توست                       و قشنگ ترین روزم ، روز شکفتن توست                                    تولدت مبارک  چه بی همتا روزی ست برای من بی همتا و بی مانند... برای من ، منی که تو را از جانم دوست تر میدارم...   تار و پود ذهنم عجین شد با این زمان خجسته از روزی که قلبم با حس بودنت آشنا شد... حقا که پر و بالم بخشیدی با آمدنت اکنون فرشته مهربان آرزو هایم ... بدان که وجود من لبریز شوق بودن توست چنان سرشارم از ...
28 دی 1391

نصیر و دیگچه پزون

جمعه 1391/10/22 دیشب عزیز جون و بابا حاجی دیگچه نذری درست کردند .امروز ما با خاله جون نهار رفتیم خونه بابا حاجی تا بعد از نهار برای تقسیم دیگچه ها بریم . اما نصیر باز حال نداشت و دائم گریه میکرد . شب با امیر جون بردیمش کلینیک کودک ،دکتر گفت یه نوع ویروس که سه روز طول میکشه تا دورانش تموم بشه و باید صبر کنیم ، اون شب تا صبح تب کرد و من هر سه ، چهار ساعت بهش قطره تب بر دادم تا تبش بیاد پایین . 6 روز دیگه تولدشه امیدوارم تا اون روز خوب بشه .              ...
22 دی 1391

چهارمین دندون

امروز 1391/10/18 و پنجمین سالگرد ازدواج من و امیر جون است .       و درست در همین روز چهارمین مروارید درخشان در دهان کوچولوت برق زد مبارکه ! ...
8 دی 1391

سومین دندون

امروز 1391/9/25 عسل مامان از صبح که بیدار شد اصلا" حال نداشت و خیلی بی قراری میکرد . وقتی خواستم ظهر بهت سوپ بدم میلی برای خوردن نداشتی منم با هزار ترفند و بازی یه کم سوپ بهت دادم اما متاسفانه همشو بالا آوردی ، اونجا بود که فهمیدم سومین مروارید کوچولو توی دهانت برق میزنه و تازه دلیل تمام بیقراری هاتو فهمیدم مبارک باشه عشقم.  ...
25 آذر 1391