شیطنت های نصیر جون
این روزها رو خیلی دوست دارم . شیطنت ها تو با وجود کم حوصلگی هام دوست دارم .گاهی وقتها می مونم به کارهات بخندم یا از دستت عصبانی بشم .همش دنبال موقعیتی میگردی تا یه خرابکاری کنی چندشب پیش ، از بس خونه بابا حاجی بدو بدو میکردی خانم همسایه اومد بالا و از سر و صدا اعتراض کرد شبها وقتی میخوام مسواک بزنم تو هم میای دم در دستشویی میگی مامان منم مثبات ( مسواک) میخوام البته فقط به خاطر خمیر دندون توت فرنگیه چون از مزه اش خوشت اومده .وقتی هم که میخواهیم بخوابیم اعتراض میکنی و نمیخوای بخوابی کتاب رو هم خیلی دوست داری و دلت میخواد من یا امیر جون برات کتاب بخونیم هیچ کتابی هم دستت سالم نمیمونه گاهی وقتها که حوصله کتاب خوندن رو نداریم کتابها رو از دستت قایم میکنم ولی تو باز پیداشون میکنی و دوباره ... بیشترین دغدغه این روزهای من گرفتن پوشک از پسریه خیلی سخته ، حدودا" دو هفته ای میشه که روزها پوشکت نمیکنم ولی شبها و مواقعی که بیرون از خونه هستیم رو میترسم و پوشک میکنم روزهای اول خیلی دوست داشتی ولی حالا باید به زور ببرمت تا حدی خودت رو نگه میداری که دیگه کار از کار میگذره نمیدونم این رویه تا کی ادامه داره اما امیدوارم هر چه زودتر به نتیجه برسم و هم من هم خودت با پوشک خداحافظی کنیم . یکی یه دونه من ، پسرم بازم با همه شیطنت هات دوستت دارم